
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۸۵
۱
پیر مغان گشود زرحمت در سرای
زاهد بعذر توبه تو در این سرا درآی
۲
جغدی اگر مجاور دیر مغان بود
کسب شرف زسایه او میکند همای
۳
ساقی چو می بجام سفالین تو میکنی
از جم که یاد آرد و جام جهان نمای
۴
خاک در سرای مغان آب زندگیست
هم آتشش چو باد مسیحاست جان فزای
۵
ساقی مکن زمرده دلان منع آب خضر
مشگل گشا توئی زدلم عقده برگشای
۶
جز روی تو که غالیه سا شد زموی تو
خورشید را که دیده در آفاق مشگسای
۷
با سر بشوق جذبه عشق تو میروم
گر ببینی این رواق معلق بود بپای
۸
آشفته جا گرفت در آن زلف پیچ پیچ
دیوانه ای بسلسله خوش کرده است جای
۹
گمگشتگان دشت هوائیم از کرم
ما را بسوی کعبه برای خضر رهنمای
۱۰
کعبه کدام ودیر مغان کوی مرتضی
کاوراست عرش کرسی و گردون بود سرای
نظرات