
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۸۷
۱
نشکفته است از چمن دلبری گلی
کاندر هوای او نسرائیده بلبلی
۲
بلبل که شوق گل بکمندش در افکند
باید بزخم خار نماید تحملی
۳
باز نظر کبوتر دل دید در هوا
تیهو صفت اسیر نمودش بچنگلی
۴
تنها نه خاکیان متزلزل زعشق تو
کاز تو بود بعالم علوی تزلزلی
۵
با سرو و سنبل و گل و نسرین چه احتیاج
کاز زلف و روی و قدتو گل و سرو سنبلی
۶
آمد تو را جمال بتا از ازل جمیل
بندند شاهدان چمن گر تجملی
۷
شور نوای مرغ سحر خوان هوای گل
مستان تو فکنده در آفاق غلغلی
۸
آشفته چیست خاری از این بوستان سرا
خود را بصد هزار فسون بسته بر گلی
۹
آن گل که زیب گلشن امکان اگر نبود
آدم نبود بر ملکوتش تفضلی
۱۰
نور خدا علی ولی و صراط حق
کز مهر او خدای برافراشته پلی
نظرات