
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۹
۱
ای بلای ناگهان در پیش بالا میرمت
ای بهشت جاودان اندر تماشا میرمت
۲
سر سودای توام اندر سویدای دلست
سودها دارم که در این شور و سودا میرمت
۳
نیستم خفاش تا گویم حدیث از نفی مهر
در بر خورشیده رخساره چو حربا میرمت
۴
من نیم از خاکیان ای بحر طوفانخیز عشق
ماهی بحر توام خواهم بدریا میرمت
۵
عضو عضوت را نمیدانم تمیز ای ماهروی
من نمیدانم سر از پا در سراپا میرمت
۶
گر به آن دست نگارین ریخت خواهی خون من
شکر گویان پیش آن دست محنا میرمت
۷
گر شبی در چنگ آرد زلفت آشفته به خواب
ترسم از حرمان بیداری به رؤیا میرمت
۸
گر میسر نیست فیض خدمتت ای شیر حق
بس مرا این آرزو کاندر تولا میرمت
نظرات