
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۹۱
۱
گر باد دی بگلشن دم میزند بسردی
از باد دی بگرمی از می برآر گردی
۲
گه از نوا و از زنگ گاهی زآب گلرنگ
بگشای این دل تنگ بزدا زچهره زردی
۳
مطرب بزن تو دستی ساقی بکوب پائی
مینا بیار و بشکن این طاق لاجوردی
۴
طوف حریم دلها از یکنظر توان کرد
بیهوده کرده حاجی یکعمر رهنوردی
۵
اندر حریم جانان بی درد ره ندارد
ایدل اگر توانی از جان بجوی دردی
۶
آشفته باش اما اندر شکنج یک زلف
دیوانه وار تا کی ایدل بهرزه گردی
۷
دیگر تو ای سکندر آب خضر نجوئی
از آب عشق خوبان گر نیم جرعه خوردی
۸
از آبشار وحدت خمخانه محبت
کز یک نمش جهنم چون یخ شود بسردی
۹
آب ولای حیدر آن شهسوار صفدر
شاهی که کوفت نوبت در لامکان به مردی
نظرات