
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۹۹
۱
تو ای غزال سرائی چرا غزل نسرائی
غمم زدل زنواهای زیر و بم نزدائی
۲
توئی غزال سرائی غزل سرای تو چون من
روا نباشد اگردر سرای ما نسرائی
۳
بگیر چنگ بچنگ و بکف بیار دف و نی
اصول ساز بقانون که بر نوا بفزائی
۴
زناخن مژه ای زن بتا به تار دل من
که دل نوا کشد و بر نوای او بسرائی
۵
غزل سرا و بکش ساغر و برقص و زجا خیز
که تا چو حور بجنت میان بزم برآئی
۶
ادیب باش و ظریف و بگوی شعر و بخوان
که تا عزیز به چشم جهانیان بدر آئی
۷
زشعر دلکش آشفته خوان مدیح علی را
که از بیان حقایق بسوی حق بگرائی
۸
گره ززلف دو تا باز کن بمجلس انسم
که تا گره زدل عاشقان خود بگشائی
۹
کنونکه لعل شکرخات هست قند نریزی
مباد آنکه سر انگشت خود زغصه بخوائی
۱۰
چو هست آینه ات مظهر جمال جلالش
در آینه بنگر تا که خویشتن بستائی
نظرات