
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۲۰
۱
بی تو یکشب گر سرم بر بستر است
نوک مژگان بر دو چشمم نشتر است
۲
بی مه روی توام تار است شب
گر روان بر چهره ام بس اختر است
۳
عکس ما در آینه شد جلوه گر
وهم آمد در گمان کاین دلبر است
۴
این چه ساقی بود کامد با قدح
این چه صهبا بود کاندر ساغر است
۵
در خور ذکر تو نه این سبحه است
در خور عشق تو نه این دفتر است
۶
هر گوهر از چار گوهر شد پدید
عشق را گوهر زبحر دیگر است
۷
می کشان بر لطف حق مستظهرند
شیخ شهر ار بر عمل مستظهر است
۸
نی سواران راست مرکب شیر عقل
عشق آن مرغی که برقش شهپر است
۹
در خم زلفت دل آشفته گفت
آه از آن زخمی که مشکش بستر است
نظرات