
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۲۰۷
۱
ترک من از می اغیار مگر سرمستی
که مرا توبه و پیمانه و دل بشکستی
۲
دیو سازند رقیبان و توئی حور سرشت
نور محضی تو بظلمت زچه رو پیوستی
۳
ساقیا زآتش می پرده پندار بسوز
تا که بر دنیی و عقبی بفشانم دستی
۴
نیستم کن بیکی جرعه چنان الباقی
تا از این پس نزنم لاف گزاف از مستی
۵
جستی از زلفش و در حلقه خط افتادی
بر خود ای دل تو نبندی که زبندش رستی
۶
گل تو در کف گلچین بود و همدم خار
بیهده بلبل شیدا زطرب برجستی
۷
نکند زیست دمی بیش بر آتش هندو
تو بر آتشکده ای خال چه خوش بنشستی
۸
تا ببستی دل آشفته بآن زلف رسا
رشته الفتش از هر دو جهان بگسستی
۹
بر در میکده رحمت حق رخت ببند
تا نگویند که تو رخت بکعبه بستی
۱۰
درگه پیر مغان دشت نجف مظهر حق
که توان گفت به افلاک که پیشش پستی
نظرات