
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۲۲۷
۱
بیار ساقی از آن می بدان نشان که تو دانی
به کام تشنه ما ریز آنچنانکه تو دانی
۲
خمار عشق ز سر کی رود برون از می
ز باده خانه لعلت بیار از آنکه تو دانی
۳
من این دو بیت نوشتم ز شور مطرب مجلس
تو هم ز پرده نوایی بخوان چنانکه تو دانی
۴
زمان نیک چه جویی و ساعت از پی قتلم
بریز خون مرا خوش به هر زمان که تو دانی
۵
ز موی فرق میان تو فرق نتوان کرد
تفاوتیست به یک مو و آن میان که تو دانی
۶
اگر زبان تو لالست پیش اهل بلاغت
بگوی مدحت حیدر به هر زبان که تو دانی
۷
به روز حشر که از پرده رازها به در افتد
بیا و راز مرا کن نهان چنان که تو دانی
۸
نهان به معصیت آشفته و شده مداح
نهانیم تو بپوشان از آن عیان که تو دانی
نظرات