آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۲۳۴

۱

من به تو مشتاق و تو پیوسته از من در نفوری

بس عجب نبود که من ظلمت تو سرتا پای نوری

۲

من زتو محروم و تو محرم بمن درگاه و بیگاه

گنج سان مخفی ولی خورشید آسا در ظهوری

۳

پیش غلمان پریزاد من آنغلمان غلامی

با بهشتی حور من ای حور در عین قصوری

۴

خاتم از دست سلیمان اهرمن بگرفت آنخط

تو گرفتی در میان آن لعل اهریمن به موری

۵

گر نمکدانی چرا شکر دهی ای لعل نوشین

ورو توئی تنگ شکر ای لب چرا پیوسته شوری

۶

شمع وش سر تا قدم میسوزم و دم بر نیارم

ناشکیبم من زتو اما تو از من خوش صبوری

۷

عاشق و درویش و سرگردان و محتاجم خدا را

غیر زاری پیش تو ای شه نه زر دارم نه زوری

۸

ای علی اندر صف محشر که کس کس را نداند

دست من گیر اندر آن غوغا که تو داری نشوری

۹

لاجرم اندر خطر ای سالک مسکین نمانی

جز خیال عشق گر در خاطرت کرده خطوری

۱۰

من ندارم غیر عجز و مسکنت در دست چیزی

از عمل ای زاهد ار فردا تو را باشد غروری

تصاویر و صوت

نظرات