آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۲۴۴

۱

زدستم برنمی آید که از پا برکشم خاری

ندارم پا که بگذارم قدم بر طرف گلزاری

۲

نه تنها خار بر پایم شکست ایدوستان دستی

که بشکسته بپای دل مرا از نوگلی خاری

۳

بکن نائی تو معذورم کز آن شکر دهان دورم

چو نی از بندبند من گر آید ناله زاری

۴

نیم من مشتری گر صد چو یوسف را دهی ارزان

که من با یوسفی دارم بمصر عشق بازاری

۵

بجاز زر سری دارم بگیر و جام می در ده

وگر نه خرقه ام بر تن نه بر سر مانده دستاری

۶

دیار حق شناسان زین جهان بیرون بود گویا

کاز ایشان نیست در دیر خراب آباد دیاری

۷

بجز خار و خسی برجا نماند از آشیان من

برو بگذر تو ای برق و از او مگذار آثاری

۸

نپوشم حق تو حاشا کنم منصوروار افشا

کنند آماده اغیارت گر از هر گوشه ام داری

۹

توئی بت برهمن دل واله و آشفته مویت

اگر که بت پرستان را صلیبی هست و زناری

۱۰

خرابم کرد دوران و ببادم داد ای مولا

تو آبادم بکن زیرا که امکانرا تو معماری

تصاویر و صوت

نظرات