آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۲۴۸

۱

اگرچه ماه عبادت تو ای مه رجبی

بیا بیا که مرا اصل مایهٔ طربی

۲

بیار بوسه از آن لب به روزه‌دار وصال

خوش است روزه گشودن به شرع از رطبی

۳

کنند با همه آلایش ار کرامت‌ها

عجب مدار ز عشّاق کار بوالعجبی

۴

مرا حیات میسر نمی‌شود بی‌تو

که همچو روح روانم تو در رگ عصبی

۵

مسبب است خدا لیک لازم است اسباب

حیات مرده‌دلان را تو ساقیا سببی

۶

اگر ز رنگ بود اصل دوده‌ات ای خال

به چشم دیده‌ور از زنگیانِ مه‌نسبی

۷

گهی به عقدهٔ راس و ذنب فتد گر خور

تو آفتاب به هر مه به عقدهٔ ذنبی

۸

مرا ز زلف و بناگوش توست صبح و مسا

جز این به کشور عشّاق نیست روز و شبی

۹

طبیب حُسن علاجش کند به عنابی

مریض عشق که دارد ز هجر تاب و تبی

۱۰

حکیم بود به وهم گمان که یار ز لطف

به حل مسئلهٔ جزء برگشود لبی

۱۱

بگیر طُرّهٔ ساقی که تار خوشدلی است

ز شیخ دیده‌ای آشفته گر غم و تعبی

۱۲

تویی که ساقی مستان و دست یزدانی

امام هر عجم و پیشوای هر عربی

تصاویر و صوت

نظرات