آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۳۴

۱

آمد زدرم خراب و سرمست

شیشه بکف و پیاله در دست

۲

زان فتنه که کرده بود برپا

کردیم هزار سعی و ننشست

۳

از منظر خوب ماهرویان

حاشا که ره نظر توان بست

۴

خون دل ما بخورد چشمت

پرهیز کجا زمی کند مست

۵

ای کوی مغان چه رفعتست این

کت عرش برین بخاک پستست

۶

غیر از در پیر میفروشان

حاشا که مرا در دگر هست

۷

آن پیر طریقت و حقیقت

کش شرع مبین بخانه بنشست

۸

آشفته شوی بدوست ملحق

وقتی که زخویشتن توان رست

۹

از سلسله فارغ است فردا

هر کس که بحلقه تو پیوست

تصاویر و صوت

نظرات