
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۳۶
۱
دید چو دیده دو بین در همه روشناییت
بر در این و آن زند حلقه آشناییت
۲
تلخ بود مذاق من با لب شکرین تو
تیره شبست روز من با همه روشناییت
۳
دعوی خواجگی کند بنده خاکسار تو
نوبت سلطنت زند هرکه کند گداییت
۴
طایر جان ز شوق تو خواست که بشکند قفس
بس که شنید او ز دل قصه دلرباییت
۵
تنگ بود به تو زمین خیمه بر آسمان بزن
کوفته در فلک ملک نوبت پادشاییت
۶
بوالهوسان به کوی تو تا نشوند مجمتع
عرضه به این و آن دهم شکوه بیوفاییت
۷
گر به قیامتم عمل زشت بود سزای آن
آتش دوزخم بده باز ستان جداییت
۸
صرصرِ هجرِ تو ، کند گردِ وجودِ ما فنا،
باز مکش ز خاکیان دامن کبریاییت
۹
آشفته عشق و زاهدی پرده شاهدان بکش
کان بت پارسی درد پرده پارساییت
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی