آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۶۳

۱

هر کرا چشم هر نفس بکسی است

نیست عاشق یقین که بوالهوسی است

۲

دل منه بر عروس ملک جهان

کاو بپنهان بعهد چون تو بسی است

۳

جز بدامان دوست دست مزن

تا تو را پا بجا و دست رسی است

۴

نفسی دامنش مده از دست

در جهانت اگر که هم نفسی است

۵

روح در سینه بی هم آوازی

همچو مرغی که بسته در قفسی است

۶

گو بحلوائیش که منع مکن

بر عسل پرفشان اگر مگسی است

۷

روح مجنون میان قافله بود

تو مپندار ناله جرسی است

۸

کیست آشفته در گلستانت

افتاده بباغ خار و خسی است

۹

ای علی ای امیر عرش سریر

ناکسی گر گریخت در تو کسی است

تصاویر و صوت

نظرات