
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
ما را که بر زبان نبود غیر نام دوست
با غیر هم بیان نکنم جز پیام دوست
۲
ما گوش وقف کرده بغوغای دشمنان
باشد که استماع نمایم کلام دوست
۳
خضر ارزآب چشمه حیوان حیات یافت
ما جاودانه عمر گرفته زجام دوست
۴
آدم اگر زروضه دارالسلام رفت
ما را بود مقام بدارالسلام دوست
۵
درویش را وطن نبود جز بملک فقر
کانجا زنند سکه دولت بنام دوست
۶
یوسف اگر عزیز شد اندر دیار حسن
در مصر دلبریست بذلت غلام دوست
۷
تکیه بجای عشق زند عقل خودپسند
دشمن بگو مکان نکند در مقام دوست
۸
او را سزاست لاف سلیمانی ار زند
موری که یافت حشمتی از احتشام دوست
۹
دامن مکش زکام نهنگان لجه خوار
آشفته شایدت که رساند بکام دوست
۱۰
عشق است در طریقت ما جانشین عقل
در ملک دل شده قائم مقام دوست
نظرات