
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۷
۱
از شوق گل رویت رفتم به گلستانها
همرنگ رخت یک گل نشکفته به بستانها
۲
از خار جفا بلبل مجروح ببوی گل
گلچین به طرب از گل انباشته دامانها
۳
با نوگل بستانی بلبل به نواخوانی
من یاد تو میکردم با ناله و افغانها
۴
یاقوت لب لعلت تا در کف غیر افتاد
من ریختم از حسرت از دیده چه مرجانها
۵
تا کرده کنار از من آن گوهر یکدانه
از اشک روان دیده دید است چه طوفانها
۶
هستند گواه من دستان خضاب از خون
کان سنگدلان خونم خوردند به دستانها
۷
تا از حشم لیلی شاید که نشان یابم
مجنونصفتم هرروز در طوف بیابانها
۸
کی حال دلم دانی در حلقه گیسویش
ای آنکه نگردیدی گوی خم چوگانها
۹
آن دل که پریشانست از زلف پریشانی
حاشا که برآساید از سنبل و ریحانها
۱۰
گر ترک کماندارت در قصد دل ما نیست
هر سوز مژه در کف دارد ز چه پیکانها
۱۱
از زلف پریشانت صد سلسله آشفته
وز چاک گریبانت صد چاک گریبانها
نظرات
ملیکا رضایی