آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۷۷

۱

یارب این پیکر مطبوع چه نفس عجبست

کافت ملک عجم فتنه خیل عربست

۲

زهر کز دست تو ریزد بایاغم شکر است

تیر کز شست تو آید بمذاقم رطبست

۳

دلم ار خواهش وصل از تو کند رنجه مباش

کار دیوانه تو دانی که برون از ادبست

۴

دوش آن لعل می آلود مرا سرخوش داشت

شیخ پنداشت که مستیم زماء العنبست

۵

در شب هجر خدا را بلبم نه لب لعل

تا ببینند مرا خلق که جانم بلبست

۶

بجز آن خال سیه کز رخ تو گشته عیان

هیچ هند و نشنیدم که زماهش نسبست

۷

بسر زلف تو تابست دل آشفته زجان

روز خوش هیچ نبیند که گرفتار شبست

تصاویر و صوت

نظرات