
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۷۸
۱
گره زکار چو نگشود زاهدا زعبادت
زخاک میکده جوئیم کیمیای سعادت
۲
بکی باده فروشان اگر خرند فروشم
بیک کرشمه ساقی هزار ساله عبادت
۳
نماز روی ارادت نمودن است بجانان
که این قیام و قعودت بود طبیعت و عادت
۴
بآن امید که دامان قاتلم بکف افتد
مرا بعرضه محشر ضرورتست اعادت
۵
هزار بنده تو خواجه گر خرد همه روزه
ببر کهن نشود بنده را لباس ارادت
۶
بغیر آهوی چشمت که شیر گیر فتاده
کسی زآهوی وحشی ندیده است جلادت
۷
بدر کن این دل آشفته را زحلقه زلفت
که هر نفس شود آشفتگی بموت زیادت
۸
نبرد نام علی در اذان که واجب نیست
بگو به حشر به اسلام تو دهد که شهادت
نظرات