آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۷۹

۱

زهجر زلف تو گفتم شبی کنیم شکایت

فغان که این شب تیره نمیرسد بنهایت

۲

نمیدهد دلم از دست دامن شب یلدا

که در درازی و تاری ززلف تست کنایت

۳

بسوزی ار بعدالت ببخشی ار زکرامت

زتست بخشش و رحمت زماست جرم و جنایت

۴

دعا کنم چو بدشنام نام من بلب آری

که فحش از آن لب شیرین کرامتست و عنایت

۵

حدیث عشق زپروانه پرس وصدق از او جو

که سوخت جانش و از سوختن نکرد شکایت

۶

بغیر شمع که میسوخت شب بحالت زارم

کسی بشام فراق توام نکرد حمایت

۷

بدیده رشگ برد دل برای دیدن رویت

ببین که بخل چه قدر است و رشگ تا به چه غایت

۸

بجز نسیم سحر کو شمیم زلف تو آورد

کسی بزخمی ناسور دل نکرد رعایت

۹

فراق نامه آشفته گر بکوه بخوانی

بسنگ خاره کند آه درمند سرایت

تصاویر و صوت

نظرات