
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۸
۱
باز دامان که زداین آتش سودای مرا
که بود شور دگر این دل شیدای مرا
۲
زلف بر آتش رخسار تو دامان میزد
مشتعل کرد از آن آتش سودای مرا
۳
یار خورشید و تو خفاش و منش حربایم
زاهد انکار مکن دیده بینای مرا
۴
باغبانا زگل و سرو کناری گیری
گربه بینی بچمن نو گل رعنای مرا
۵
نای بربندد و برگل نکشد نغمه هزار
گر دهد گوش بسودای تو غوغای مرا
۶
گفتمش از بت و زنار ندارم خبری
گفت بر چهره ببین زلف چلیپای مرا
۷
آتش عشق تو سرزد زگریبانم دوش
سوخت چو شمع سحرگاه سراپای مرا
۸
باز دیوانه و زنجیری زلفین تو شد
تا چه افتاد دگر این دل دانای مرا
۹
غیر از آن زلف که بر گردن دل سلسله بست
کی کس آشفته برنجیر کشد پای مرا
نظرات