
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۸۱
۱
اگر آنزلف و بناگوش بود و آن قد و قامت
دل و دین صبر و خرد را بنه ورو بسلامت
۲
گل درد پرده خود چون نگرد آن رخ زیبا
سر از باغ رود بیند اگر آن قد و قامت
۳
یک کنایه نبود بیش از آن قامت موزون
اینکه واعظ سخنی گفت زآشوب قیامت
۴
عاشق صادق و اندیشه از شنعت حاشا
که بود سینه عاشق هدف تیر ملامت
۵
شایدت دعوی اعجاز که روح الله و موسی
عاریت از لب و دست تو نمودند کرامت
۶
خونم آن چشم سیه ریخت ولی پادشه عشق
بر لب لعل تو بنوشت مرا خط غرامت
۷
برد آشفته کجا کوه صفت سیل زجایش
هر که افکنده در این کوی چو من رحل اقامت
نظرات