آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۸۷

۱

خضر را راه بسرچشمه حیوان تو نیست

اهرمن را خبر از مهر سلیمان تو نیست

۲

تا کمان ابروی تو کرده بزه تیر کمان

سینه ای نیست که مجروح بپیکان تو نیست

۳

تا خم زلف بگرد ذقنت حلقه زده

یوسفی نیست که در چاه زنخدان تو نیست

۴

زاهدی نیست در این شهر که با زهد و ورع

کاو خراب از اثر غمزه فتان تو نیست

۵

اگر ای کعبه دهد دست طواف حرمت

حاجیان را غمی از خار مغیلان تو نیست

۶

گر بجولانگه تو رستم دستان آید

که بدستان و حیل در خور جولان تو نیست

۷

من بهر جمع حدیث خم زلفت گویم

تا نگویند که آشفته پریشان تو نیست

۸

طوطی خط چه عجب پرزند ار گرد لبت

شکری نیست که در کنج نمکدان تو نیست

۹

نرود حرف در آن نقطه موهوم حکیم

نکته‌ای نیست که در لعل سخندان تو نیست

تصاویر و صوت

نظرات