
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۸۸
۱
کرده در غنچه نهان تنگ شکر کاین دهنست
ریزه قند زلب ریزد و گوید سخنست
۲
گر در اسلام به هندو ، نه حلال است بهشت،
از چه بر عارضت آنخال سیه را وطنست
۳
شهره شهر شد از عشق تو گر دل چه عجب
عشق شیرین سبب شهره گی کوهکنست
۴
یوسف از چاه برون آمد و بر شد از ماه
باز یعقوب ستمدیده ببیت الحزنست
۵
کاروان خطش از دست بگیرد شاید
یوسف دل که گرفتار بچاه ذقنست
۶
هم قضا از خطر تیز نظر در حذر است
فتنه مفتون تو ای زلف شکن در شکنست
۷
منم آشفته و شیدائی و سودائی عشق
تا که سر سرو زلفت به سویدای منست
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی