آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۹۱

۱

سنبل بوستان ز زلف تو سحرگه تاب داشت

نرگس مسکین ز شرم چشم مستت خواب داشت

۲

گل چو لیلا برکشیده از رخ زیبا نقاب

ابر همچون چشم مجنون در مزه سیلاب داشت

۳

عقل را سودای شاهی بود بر سر ناگهان

کوس عشقت شهربند عقل در طبطاب داشت

۴

شیخ کو تا گیردش غافل که چشم مست تو

مست بود و شب همه شب تکیه بر محراب داشت

۵

گفتیم تقوی نگه دار ار چه عاشق گشته‌ای

عشق آتش بود و تقوی حالت سیماب داشت

۶

بود لعلت در تبسم باز بردی نام غیر

در میان تنک شکر از چه زهر ناب داشت

۷

بحر وحدت برنتابد گوهری چون مرتضی

شهر امکان با وجودش کی ندانم تاب داشت

۸

دوش در کویش سگ خویشم همی‌خواند از کرم

حبذا آشفته کز لطفش بسی القاب داشت

تصاویر و صوت

نظرات