آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۲۱

۱

بگویم ار ز غم عشق داستانی را

چو خویش واله و شیدا کنم جهانی را

۲

به بوی آنکه شوم طعمه سگان درش

نهفته‌ام به بدن مشت استخوانی را

۳

نمانده است تمیزی میانه من و غیر

بکش برای خدا تیغ امتحانی را

۴

شعیب عشق چه شد رهنمون به طور ظهور

امین سینه سینا کند شبانی را

۵

به دست پیر مغان اوفتد چو نقش بتم

به بتکده ببرد طرفه ارمغانی را

۶

به غیر چشم که برابردی تو حکم براند

کسی چگونه کشید آنچنان کمانی را

۷

عجب ز دلشدگان نیست این عجب باشد

که دل ز کف بستانند دلستانی را

۸

ز عمر خویش شود بهره‌ور چو خضر کسی

که دستگیر شود پیر ناتوانی را

۹

کند به دیدهٔ یعقوب جا چو کحل نسیم

برد ز مصر اگر گرد کاروانی را

۱۰

ز دادخواهی مردم تو را به عرصه حشر

برای من نگذارند یک زمانی را

۱۱

به سرو فخر کند باغبان و آشفته

به دیده آب دهد شاخ ارغوانی را

تصاویر و صوت

نظرات