
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۲۱۵
۱
باز با ما رقیب عربده داشت
تخم کین در زمین دل میکاشت
۲
بی خبر بود از حکومت عشق
شحنه عقل در درون بگماشت
۳
رآیت آفتاب دید نهان
بغلط مرغ شب علم افراشت
۴
عیب من گفت و خویشتن بستود
ادعا بود و خود گواه نداشت
۵
همچو زنگی که چون در آینه دید
نسبت خود بآینه بگذاشت
۶
گو بخفاش پرده ای بربند
که زرخ مهر پرده را برداشت
۷
گو بدجال میرسد مهدی
شبنم البته تاب مهر نداشت
۸
ضعف آشفته دید و قوت خویش
بی خبر زان که او امیری داشت
۹
علی مرتضی امیر عرب
که همه عمر مدح او بنگاشت
نظرات