
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۲۱۷
۱
کاش پاینده شدی وصل تو چون هجرانت
کاش نایاب شدی درد تو چون درمانت
۲
تا ندیدند از آن درد نصیبی اغیار
تا در آن وصل بماندند بسی یارانت
۳
اثر از ناله خود بلبل شیدا مطلب
شرط آنست که گل گوش کند افغانت
۴
بسکه پیوسته بهم تیر نظر میترسم
زین میان غیر بناحق بخورد پیکانت
۵
سینه خالی کن از این وسوسه شیطانی
کازیمن بود که بیارد نفس رحمانت
۶
کی بمرآت دلت پرتو واجب افتد
تا که در نفس بود کش مکش اسکانت
۷
بگدائی در میکده خوش باش دلا
گو براند زدر خود زستم سلطانت
۸
عشق همخابه بود نیست غم از شحنه عقل
نوح همراه بود نیست غم از طوفانت
۹
چون خلیلست گرت ریشه خلت در گل
نار نمرود شود باغ گل و ریحانت
۱۰
تا شنیدند که زندان بودت حلقه زلف
یوسف مصر بخواهد بدعا زندانت
۱۱
منم آشفته آلوده بعصیان دامان
عملم نیست مران دست من و دامانت
۱۲
بولای تو که جز حب توام نیست عمل
گر تو گوئی ببرد بار مرا سلمانت
نظرات