
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۲۴۵
۱
گلزار مگوئید که قصری زبهشت است
ساقی نه پری کادمی حور سرشت است
۲
نه باده بساغر بود و محمل مستان
کان چشمه کوثر بود آن باغ بهشت است
۳
جویند ترا شیخ و برهمن چه تفاوت
کاین بر در کعبه بود آن رو به کنشت است
۴
زاهد من و میخانه ملامت نکند سود
در دفتر تقدیر ببین تا چه نوشت است
۵
خشت از سر خم با ادب ای رند تن برگیر
باشد سر جمشید مپندار که خشت است
۶
خالیست مجاور بخم زلف سیاهت
این دانه ندانم که بر آن دام که هشتست
۷
با این همه حسن و لطافت که چمن راست
بی یار گلندام یکی خانه زشت است
۸
آشفته و مهر علی از حاصل اعمال
در مزرعه دک بجز این تخم نکشت است
۹
خوش حالت آن رند قلندر که بیادست
اسباب بهشتی همه یکسوی بهشتست
نظرات