
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۲۵۰
۱
دانی چه تمیز است میان تن و جانت
تو جان جهانی و بود جسم جهانت
۲
با تلخی جان باختنم کام نه تلخ است
نامم ببری گر دم رفتن بزبانت
۳
ظلمات خم زلف سیه من چو سکندر
خضر است خطت چشمه خضر آب دهانت
۴
با مهر منیر تو کجا ماه بتابد
کی سرو چمد با قد چون سرو روانت
۵
بر سرو نیامیخته آن سنبل گیسو
بر ماه کجا باشد ابروی کمانت
۶
گر مشتری دین و دلت تاجر عشق است
یکسان بنماید بنظر سود و زیانت
۷
تحسین بحسن تو بجز عجز نداریم
این نکته مبین نشود جز به بیانت
۸
رویت که عیان دیده مگر عین حقیقت
کذب است که گفتند که دیدیم عیانت
۹
آشفته بداغ تو کند فخر بعالم
گر داغ شده به که بجا هست نشانت
۱۰
جانان جهانی تو علی مظهر حقی
جان بهر تو میخواهد آشفته به جانت
نظرات