
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۲۶۱
۱
زعمر رفته دارم بس ندامت
بجامی گیرم از ساقی غرامت
۲
مقیم آستان میکشان شو
که دوران را نباشد استقامت
۳
بزن چندان که خواهی شنعت ای غیر
که عاشق غم ندارد از ملامت
۴
بلای عشق برق عافیت سوز
نیستانست بستان سلامت
۵
نماز میکشان آنگه قبول است
که در پای خم اندازد اقامت
۶
چو قمری پر زند بر گرد او سرو
ببستان گر چمد آن سرو قامت
۷
تو با آن قامت موزون برفتار
کجا بنشیند آشوب قیامت
۸
بر او آشفته خوبی شد مسلم
بتو رندی و بر حیدر امامت
۹
بداغ عشق تو معروف شهرم
غلامان را شناسد از علامت
نظرات