
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۲۶۸
۱
این فتنه که چشم تو برانگیخت
بس خون که زمردمان فروریخت
۲
چون شمع زبسکه سوختم دوش
پروانه بدامنم در آویخت
۳
تا زلف تو شد کمند دلها
زنار برید و سبحه بگسیخت
۴
پرویزن چرخ در فراقت
بس خاک بفرق عاشقان بیخت
۵
نام تو شنیدم از لب غیر
این زهر که با شکر در آمیخت
۶
تا مرغ دلم گرفت بالی
در زلف تو طرح آشیان ریخت
۷
ای شیر خدا زسطوت هجر
آشفته بدرگه تو بگریخت
نظرات