
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۲۷۰
۱
در سری نیست که از زلف بتی سودا نیست
در دلی نیست که از عشق گلی غوغا نیست
۲
گو بمجنون بعبث ربع و دمن میگردی
نیست دشتی که در او خیمه ای از لیلا نیست
۳
بوی سنبل چکنم زآن خم مو نافه بیار
سنبل باغ چو آنزلف دو تا بویا نیست
۴
در کدامین صدفت جا بود ای در یتیم
دیده ای نیست که اندر طلبت دریا نیست
۵
زآن بناگوش و گریبان دم از اعجاز بزن
معجز موسوی الا به ید بیضا نیست
۶
تو فرشته سیر و حور لقا در نظری
نتوان گفت بدنیا ملک و حورا نیست
۷
خیزد از ساغر و مینای می اسباب معاش
کار با ساغر ماه فلک مینا نیست
۸
چه کلیسا و چه مسجد چه کنشت و چه حرم
هیچ کوئی نبود کز تو در او غوغا نیست
۹
مظهر جلوه حق وعلی اعلائی
که تو را غیر پیمبر بجهان همتا نیست
۱۰
هر که سودای بتی دارد و پخته هوسی
سر آشفته ما را بجز این سودا نیست
نظرات