آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۲۷۶

۱

ساقی عشق چو می در قدح مستان ریخت

شحنه عقل چو بشنید زمجلس بگریخت

۲

چه کمند است خم زلف نکویان یا رب

هر که پیوست بدین حلقه زعالم بگسیخت

۳

دوست باز از لب شیرین سخن از دشمن گفت

شهد با زهر هلاهل زچه یارب آمیخت

۴

این نه خطست بر آن عارض گلرنگ که دوش

زلفکان بر گل رخساره تو غالیه بیخت

۵

پیر میخانه ما بود در آنجا طراح

چونکه معمار ازل طرح جهان را میریخت

۶

شیر حق دست خداوند که از یک جولان

اسب قدرت بهمه ساحت امکان انگیخت

۷

دست آشفته و دامان شما آل عبا

همچو خاری‌ست که بر دامن گل‌ها آویخت

تصاویر و صوت

نظرات