آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۲۹

۱

ای از شکنج زلف تو بر پای دل زنجیرها

بگسسته تار طره‌ات عقد همه تدبیرها

۲

در پیشهٔ عشق ار رسی بینی عجایب‌ها بسی

کآنجا به صید شیرها آموخته نخجیرها

۳

زاهد بنه سبحه ز کف زنّار بربند از شعف

کاین سبحهٔ صددانه شد دام همه تزویرها ‏

۴

جام می بی‌غش بکش تا قلب تو صافی شود

کز خاک پاک میکده شد مایهٔ اکسیرها

۵

ساقی ز یک خُم دادمی دیوانه و فرزانه را

یک باده و از نشئه‌اش پیدا شده تغییرها

۶

هم نرم شد سنگین‌دلش هم غیر رفت از محفلش

آری ز آه نیم‌شب آید چنین تأثیرها

۷

پیکان به جای استخوان اندر بدن دارم نهان

از بس از آن ابروکمان در سینه دارم تیرها

۸

چشمت چو ترکان خُتَن خونخوار و مست و راهزن

زابرو به قصد جان من دارد به کف شمشیرها

۹

زنجیر اگر عاقل کند دیوانه را ای عاقلان

آشفته شد دیوانه‌تر از حلقهٔ زنجیرها

تصاویر و صوت

نظرات