آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۲۹۴

۱

زآن ملک حذر کن که در او پادشهی نیست

آنشه نکند زیست که او را سپهی نیست

۲

جز از دهن تنگ تو دلها نگشاید

جز از خم زلف تو بخاطر گرهی نیست

۳

بیحد دلم از خانقه ایشیخ به تنگست

زین خانه بمیخانه همانا که رهی نیست

۴

آن گلبن عشق است که پیوسته ببار است

گل بر سر شاخ ارچه گهی هست گهی نیست

۵

از حشمت موران ره عشق چگویم

بی شبهه سلیمان بچنین دستگهی نیست

۶

گر گشته ات آید پی دعوی بقیامت

جز ناخن مخضوب تو او را گوهی نیست

۷

ای اطلس زرتار غم عشق چه جنسی

کاین دیبه بیرنگ بهر کارگهی نیست

۸

در مسلک عشاقش جز میته نخوانند

آن مرغ که او بسمل تیر نگهی نیست

۹

هر کس به پریشانی آشفته زند طعن

او را خبر از حلقه زلف سیهی نیست

۱۰

عشق است علی مظهر حق نور ولایت

جز در دل ویرانه اش آرامگهی نیست

تصاویر و صوت

نظرات