آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۲۹۵

۱

کیم من تا توانم دهر زد از هستی به درگاهت

که برتر از قیاس و وهم آمد پایه جاهت

۲

چو عنقا پر گر افشانم رسیدن برتو نتوانم

مگر افتم بسر اندر پی مردان آگاهت

۳

بسی چون نوح و یونس مانده اندر قعر بحر تو

هزاران یوسف مصری فتاده در ته چاهت

۴

نسیم قهرت ار جنبد نماند کوه را تمکین

زجا سیلش نجنباند اگر لنگر کند کاهت

۵

اگر کری هدایت بیند از تو خضر خواهد شد

ندارد ره سوی مقصد اگر خضر است گمراهت

۶

مدام اندر یک احوالی پری از شبه و امثالی

بود کافر کسی کاندر گمان آورده اشباهت

۷

سلاطین را بگاه اندر نبیند کس مگر گاهی

توئی کاندر حور آیند اندر گاه و بیگاهت

۸

بود کاشفته را اندر دل صد پاره جا گیری

اگر در ساحت دلهای ویرانست خرگاهت

۹

مرا از کثرت عصیان نباشد ره به سوی تو

بگیرم دامن حیدر که ره یابم به درگاهت

تصاویر و صوت

نظرات