آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۱۱

۱

پرده بگرفت زرخ آن گل رعنا گستاخ

نغمه برداشت زدل بلبل شیدا گستاخ

۲

بت پرستان مگر از زشتی ما باخبر است

که زرخ پرده کشید آن بت زیبا گستاخ

۳

آتش طور بود چهره اش دیده عبث

بهر دیدار چرائی بتماشا گستاخ

۴

زاهدان دار بپا کرده بقتل عاشق

چون یهودان شده در کشتن عیسی گستاخ

۵

گفتم ای طوطی خط بر چه زنی بر لب گفت

هست بر تنک شکر مرغ شکرخا گستاخ

۶

لب شیرین نفسی بر لب آشفته بنه

که شکر بشکنهد این طوطی گویا گستاخ

۷

آب خضر و دم عیسی بخرابات بجوی

که در آن خانه نشد خضر و مسیحا گستاخ

۸

من زجنس دگرم نیستم از عالم خاک

ماهیم میزنم از شوق بدریا گستاخ

۹

نیستم شب پره آخر که گریزم از مهر

دوختم دیده بخورشید چو حربا گستاخ

۱۰

نه توئی اهرمن ایزلف و رخش بال ملک

بر سر بال فرشته چو نهی پا گستاخ

۱۱

قدمت خدمت آن باده فروش از لیست

که کنون آدم و نوحند در آنجا گستاخ

۱۲

عکسی ای ساقی توحید بیفکن در جام

تا بنوشم زطرب ساغر صهبا گستاخ

۱۳

شده غواص به عمان مدیح حیدر

تا برآرم ز صدف لؤلؤ لالا گستاخ

تصاویر و صوت

نظرات