
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۱۷
۱
آن چه گل بود که در شهر ز بستان آمد
وین چه سرو است که از باغ به ایوان آمد
۲
گل کجا بذله کشد دلکش و چون سرو چمد
سرو کی رفت چنین نغز و خرامان آمد
۳
بجز آن لؤلؤ خندان بعقیق لب او
معدن لؤلؤ کی لعل بدخشان آمد
۴
شاید ار سرو چو صوفی بدر آید بسماع
زآنکه بلبل بچمن مست و حدی خوان آمد
۵
پرده دار حرم جاه تو شد ماه زفخر
خود بدرگاه تو با پیکر عریان آمد
۶
تو نشستی بسمند و همه مردم گفتند
بر سر باد صبا تخت سلیمان آمد
۷
میرسد تیغ بکف بر سر من پنداری
بت پیمان شکنم بر سر پیمان آمد
۸
زلف خم در خمش افتاد بکف آشفته
سر سودازدگان باز بسامان آمد
۹
آبی ای ساقی مستان تو بر آتش بفشان
کاین ثناخوان بدرت با لب عطشان آمد
۱۰
پیر آتشکده عشقی و من هندویت
سجده کوی توام غایت ایمان آمد
۱۱
در سحاب مژه ام موج زند سیل سرشگ
گو به کشتی بنشین نوح که طوفان آمد
نظرات