
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۲۰
۱
اگر که قاصد آن ماه نوسفر زدر آید
امید هست که نخل امید ما ببر آید
۲
کجا چو رویِ تو ، روید گلی به گلشنِ کابل،
کجا چو قد تو سروی بباغ کاشغر آید
۳
فغان زترک کماندار تو که از سرشستش
هر آنچه تیر رها شد بسینه کارگر آید
۴
هجوم خط عجبی نیست گرد آن لب شیرین
هجوم مور بلی گرد بسته شکر آید
۵
ز نوکِ ناوکِ فولاد ، بازوانِ تو ناید،
هر آنچه بر جگر و دل زناوک نظر آید
۶
زاعتبار فتد سرو و سیم را نخرد کس
چمان بصحن چمن تا که سرو سیمبر آید
۷
حدیث مستی عشقت زهیچکس نشنیدم
که هر که خورد از آن می زخویش بیخبر آید
۸
مگر براه صبا آه کرد عاشق مسکین
که از نسیم سحر بوی سوزش جگر آید
۹
فشاند آتشی آشفته باز نظم روانت
چگونه آب روان شعله خیز چون شرر آید
۱۰
مران تو بندهء مدحتگر ، ای ولیِّ ولایت،
زهر درش که برانی تو از در دگر آید
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی