
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۲۳
۱
اگر چو شمع ز تو آتشم به سینه نبود
ز چیست هر شبم از دل به سر برآید دود
۲
کسی که شوق طواف حرم به سر دارد
عجب مدار به سر گر که بادیه پیمود
۳
ز عشق منت بیحد بود به گردن من
که کرد بندم و از بند عالمم بربود
۴
مرا از آن چه که اندام تست نقره خام
درون سینه دلت آهنی است سیماندود
۵
مکن ملامت پردهدری زلیخا را
به مصر حسن چو یوسف ز پرده روی نمود
۶
هزار جان بخرم پیش تیغت اندازم
به قتل همچو منی گر تو میشوی خوشنود
۷
به شام هجر تو دلمرده است آشفته
چسان بگو تن بیروح زنده خواهد بود
۸
شهید عشق شوم زآنکه عشق دست خداست
که هست شاهد غیبش در آینه مشهود
۹
علی ولی خدا مظهر جلال و جمال
که هفت قلعه خیبر ز ناخنی بگشود
نظرات