
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۲۹
۱
با اینکه چشمانت به دل خنجر بسی بشکستهاند
عقد خم زلفین تو دلها به هم پیوستهاند
۲
گر نه گشاد ملک دل اندر نظر دارند باز
خوبان به این تنگی چرا یارب کمر را بستهاند
۳
با آهوی چشمت بگو تعویذی از خط برنهند
یک خیل ترک تیرزن پهلوی او بنشستهاند
۴
بسته به شیخ و برهمن زلفت همانا رشتهای
کاین سبحه و زنار را از یکدیگر بگسستهاند
۵
با اینکه در لعل لبان داری دوای خستگان
برگو چرا چشمان تو بیمار و زار و خستهاند
۶
این بتپرستان بعد از این سجده به تو آرند چون
در هرکجا باشد بتی از شرم تو بشکستهاند
۷
آشفته جز لیلا دگر در خود نبیند جلوهگر
آنان که از قید هوا مجنونصفت وارستهاند
۸
منت ز آب دیدگان دارم بسی اندر جهان
کز دل به جز مهر علی هر نقش دیگر شُستهاند
نظرات