آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۳۷

۱

به جنب قامت تو سرو را قیام نماند

به پیش طلعت تو گل علی الدوام نماند

۲

به جز مسافر دل کو به شام زلف تو ماند

مسافری به عراق و حجاز و شام نماند

۳

گدای میکده نازم که حشمتش ابدی‌ست

وگرنه بر کی و جمشید احتشام نماند

۴

چنانچه آتش روی تو شعله زد به جهانی

به غیر عنبر زلف تو هیچ خام نماند

۵

چو کام خویش گرفتم ز وصل روی نکو

در آرزوی بهشتم هوای کام نماند

۶

به پارس تا تو صنم پرده از رخ افکندی

به سومنات دگر یک بت از رخام نماند

۷

ز ازدحام دگر وحشیان از آن خم زلف

مقام مرغ نوآموز تو به دام نماند

۸

همین نه رند خرابات از تو بدنام است

به دور عشق تو یک شیخ نیکنام نماند

۹

ز بس که بود پریشان چو حال آشفته

مرا به زلف تو دیگر ره پیام نماند

۱۰

مرا چو نقطه گرفتند در میان اعدا

به غیر تیغ علی دیگر انتقام نماند

تصاویر و صوت

نظرات