آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۳۸

۱

اگر عقد می‌فروشت ز شراب حل نسازد

بگذر که حل مشکل به جز از اجل نسازد

۲

به قمار عشق دارم سر پاکبازی اما

به کجاست آن حریفی که ره دغل نسازد

۳

همه چون شهاب ثاقب بگریز از آن مصاحب

که به کعبه پشت کرد و به بت و هبل نسازد

۴

ز بلند و پست هامون نکند حدیث مجنون

نبود حریف لیلی که به کوه و تل نسازد

۵

فلک ار بهدکین بگردد خللی کنم به کارش

تو بگو به کار مستان پس از این خلل نسازد

۶

ره دل بر آستانت چو ببست پاسبانت

به سگان تو نشاید که علی‌الاقل نسازد

۷

ندهد ز نیش زنبور ز دست نوش لعلت

مگر آن مذاق بی‌ذوق که با عسل نسازد

۸

جسدی و نفس و روحی ز می مغانه جستم

تو بگو که کیمیا گر جز ازین عمل نسازد

۹

ز علی بجوی آشفته تو حل مشکل خود

که حکیم دهر مشکل به زمانه حل نسازد

تصاویر و صوت

نظرات