آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۴۴

۱

گرچه نقش قلم صنع همه زیبا شد

زهر در کامی و در کام یکی حلوا شد

۲

شد یکی در شکرستان و یکی سوی خزان

آن یکی زاغ و دگر طوطی شکرخا شد

۳

عشق آموخت باو حکمت عقل و دانش

ورنه این کودک نادان زکجا دانا شد

۴

با سهی سرو تو شمشاد و چمن سنجیدم

کوته از قامت والات بصد بالا شد

۵

برو ای ماه که خورشید زمشرق سرزد

بنشین فتنه که این چشم سیه پیدا شد

۶

هر که انسان شد و نفس حیوانی بگذاشت

حور وغلمان سیر ماه ملک سیما شد

۷

جای تو ای در یکتا صدف دیده کیست

ای بسا دیده که اندر طلبت دریا شد

۸

در کلیسا و حرم شورو عجب دیدم باز

بر سر شاهد نادیده چرا غوغا شد

۹

هر که آشفته صفت خار گلستان علیست

در گلستان جهان تازه گلی رعنا شد

تصاویر و صوت

نظرات