
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۴۶
۱
نیمه شب آن مه چو از حجاب برآمد
عقل گمان کرد کآفتاب برآمد
۲
کاوش مژگان چنان به سینه اثر کرد
کز گل قبرم پر عقاب برآمد
۳
تا که گریزند مهر و ماه چو خفاش
پرده بیفکند و از نقاب برآمد
۴
جوشزنان ریخت می ز چشم صراحی
آتش افروخته از آب برآمد
۵
من پی قاتل دوان به شهر که ناگاه
ساعد سیمین به خون خضاب برآمد
۶
باد به یک سو فکند زلف سیاهش
برق جهانسوز از سحاب برآمد
۷
سیخ کبابش به دست بود و بیفکند
دود دل من چو از کباب برآمد
۸
تازه جوانی ز سحر غمزه جهان سوخت
الحذر از جان شیخ و شاب برآمد
۹
گو به فلاطون خمنشین که سحرگاه
صد خمم از جرعهٔ شراب برآمد
۱۰
خواب حرام است و فتنه آمده بیدار
ترک سیهمست من ز خواب برآمد
۱۱
نوبت سلطان غیب صاحب عصر است
شحنهٔ عدلش به احتساب برآمد
۱۲
محتسب از حکم اوست خسرو ایران
زآن که جوانبخت و کامیاب برآمد
۱۳
خاک شد آشفته لیک طایر روحش
گرد در او بام بوتراب برآمد
نظرات