
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۵
۱
ای رفته و نشناخته قدر دل ما را
باز آی که مردیم زهجر تو خدا را
۲
هر روزه جفا کردی و گفتی که وفا بود
طفلی زوفا فرق نکردی تو جفا را
۳
گردد بجفای تو گرفتار ادیبت
کاداب وفا هیچ نیاموخت شما را
۴
دل خانه حق است خرابش چه پسندی
غم نیست که نشناخته ی خانه خدا را
۵
بختم نشود یار که روی تو ببینم
در منزل خورشید کجا بار سها را
۶
درد از تو و درمان زتو بهر چه طبیبا
در دم بفرستی و کنی منع دوا را
۷
آشفته نگفتم که مکن رخنه بمویش
کاشفته کنی همچو خود آنزلف دو تا را
۸
در مذهب ما خاک نجف آب حیات است
گو خضر طلبکار بود آب بقا را
۹
بر عرض تفاخر کند ار خاک تو شاید
زیرا که در او خانه بود شیر خدا را
نظرات