آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۵۷

۱

هر که او را چشمه حیوان زکنج لب بجوشد

لاجرم خضر خط او دیبه خضرا بپوشد

۲

گر بشیرت بوی پیراهن سوی یعقوب آرد

یوسف و مصر و رلیخا را بآن بو میفروشد

۳

شمع گو چندان مپوشان چهره در فانوس از کین

تا بود پروانه را پر در وفا داری بکوشد

۴

برنشین ای آه در دل برنشان این آب چشم

سوخته دودی ندارد پخته بر آتش نجوشد

۵

من ز شوق مرتضی آشفته نالم تا بگویند

زآتش سودای گل بلبل به گلشن می‌خروشد

تصاویر و صوت

نظرات