
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۶۱
۱
ماراست دوست یک دو جهان جمله دشمنند
یک سینه پیش نه همه گر تیر میزنند
۲
ای سرو سرفراز که در باغ دلبری
آزاد خلق و دست تعلق بدامنند
۳
بگذر بسومنات تو بت روی سیم تن
تا نقش بت زبتکده کفار برکنند
۴
مرهم از آن دو لب مطلب دغدار عشق
کاینان بزخم خلق نمک میپراکنند
۵
گفتم چه پیشه اند دو چشمت بغمزه گفت
ایشان برای کشتن مردم معینند
۶
لبریز شد زباده عشق تو جام دل
بر گو بشیخ و شحنه که آن جام بشکنند
۷
نام تو برد مطرب و در بزم صوفیان
من گوش بر سماع و همه چشم بر منند
۸
آشفته احولان نشناسند سر حق
شاید اگر بدیده احمد نظر کنند
نظرات