آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۶۵

۱

کسی سر از قدم یار برنمی‌گیرد

که جان دهد دل از این کار برنمی‌گیرد

۲

تو برق عالم اسراری و عجب که ز تو

شرر به پرده اسرار برنمی‌گیرد

۳

عبث به چشم تو گفتم که خون خلق مخور

که مست عادت هشیار برنمی‌گیرد

۴

به تن چو بار گرانست جان بگو جانان

چرا ز دوش من این بار برنمی‌گیرد

۵

بزن تو تیغ به سر مدعی که من سپرم

به تیغ یار دل از یار برنمی‌گیرد

۶

چرا که سوز درونست همچو شمع به دل

عجب که شعله به یک بار برنمی‌گیرد

۷

مگو که کشته تیغ تو جان به سختی داد

که دل ز لذت دیدار برنمی‌گیرد

۸

اگر به دوزخ آشفته را بسوزانی

که دل ز حب ده و چار برنمی‌گیرد

تصاویر و صوت

نظرات