
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۶۶
۱
تا غمزه ات شبیخون در کشور سکون زد
چون غرقه مردمک دوش غوطه بموج خون زد
۲
عقلم زسر گریزان جسمم چو شمع سوزان
عشق آتشی فروزان در پرده درون زد
۳
شد چهره زعفرانی اشکم شد ارغوانی
تا عشق نغمه سازم در سینه ارغنون زد
۴
کردی بحی تجلی روزی زروی لیلی
مجنون به نجد از وجد لابد دم از جنون زد
۵
در لامکان نگنجد کس را مکان خدا را
فراش عشق آنجا خیمه بگو که چون زد
۶
عشق است و بس که ریشه از کوه کند فرهاد
عشق است و بس که تیشه بر طاق بیستون زد
۷
در طور عشق حیدر آشفته سوخت چون خس
جان شد نثار جانان خرگه زتن برون زد
نظرات